چهل و شش سال در جستجوی عکسهای تختی

اسمش را فقط می‌توان عشق گذاشت؛ ۴۶سال جست‌وجو و یافتن و بیشتر تشنه شدن. این حکایت «عباس خجسته» است که سه چهارم عمرش را با اشتیاقی تمام نشدنی صرف جمع‌آوری عکس‌های بزرگمردی کرده که گذر زمان باعث نشده از دل‌ها و یادها برود. حالا او امروز در ۵۹سالگی نگران سرنوشت عکس‌هایی است که مثل فرزندانش از آنها مراقبت کرده و هم و غمش نشان دادن آنها به نسل جوانی است که از جهان پهلوان «غلامرضا تختی» فقط یک نام شنیده‌اند. 

می‌گوید که مرحوم پدرش در بازارچه شاهپور مغازه قنادی داشت و او هم در تعطیلات تابستان همراهش به مغازه می‌رفت: «آن روزگار، محدوده شاهپور پاتوق قهرمانان کشتی بود. چون ۲باشگاه پولاد و تهران آنجا قرار داشت و بیشتر قهرمانان خوشنام و اعضای تیم‌ملی به این باشگاه‌ها می‌آمدند. اما حکایت باشگاه پولاد چیز دیگری بود. کشتی گیرانی که اغلب قهرمان جهان و المپیک بودند؛ مثل غلامرضا تختی، محمدابراهیم سیف‌پور، عبدالله خدابنده، منصور سرداری، اکبر حیدری برای تمرین زیر نظر حاج عبدالحسین فیلی و حبیب‌الله ‌بلور به آنجا می‌آمدند. برای یک پسربچه ۷ساله مثل من، دیدن آن مردان خوش قد و قامت با هیکل‌های ورزیده خیلی جذاب بود. من همیشه حواسم پی آنها بود و مدام از پدرم درباره‌شان می‌پرسیدم. پدرم می‌گفت: اینها کشتی‌گیر هستند و برایم از مرام پهلوانی کشتی‌گیران لوطی مسلک تعریف می‌کرد. به این‌ترتیب کم‌کم فکر و ذکر من کشتی شد.»

خجسته تعریف می‌کند: «یک روز با پدرش از میدان امام خمینی(ره) (توپخانه سابق) رد می‌شدیم که کنار پله‌های زیرگذر جلو ساختمان مخابرات، جلو بساط یک پیرمرد دستفروش که عکس‌های قهرمانان ورزشی و هنرپیشه‌های سینما را می‌فروخت، میخکوب شدم. به پدرم گفتم: ببین! عکس تختی… یکی برای من بخر. پدرم یک ریال داد و عکس کوچکی از تختی برایم خرید. یک روز که تختی و دوستانش به باشگاه پولاد آمدند پدرم گفت: اگر دوست داری، برو پیش آقا تختی و بگو عکس را برایت امضا کند. آرام آرام به طرف آقا تختی رفتم، عکس را به طرفش گرفتم و گفتم: آقا! سلام. گفت: سلام پسرم. گفتم: می‌شود این عکس را برای من امضا کنید؟ عکس را گرفت، دستی به سرم کشید، بوسه‌ای به سرم زد و گفت: بله. خودکار داری؟ وقتی دید ندارم از جیب کتش یک مداد درآورد و پشت عکسش را برایم امضا کرد. مهربانی تختی در امضای آن عکس تا امروز که ۵۲سال از آن روز گذشته در ذهن من مانده است. بعد از آن مدام با برادر بزرگم می‌رفتیم جلو باشگاه پولاد و می‌نشستیم به تماشای قهرمانان؛ از تختی تا پهلوان عباس زندی، ناصر گیوه‌چی، محمود ملاقاسمی و… آن روزها فقط یک عکس از تختی داشتم و فکرش را هم نمی‌کردم برای جمع‌آوری عکس‌های او، یک روز با همه این قهرمانان دوست می‌شوم.»

آلبوم‌های شخصی هدیه قهرمانان به من

خجسته از ۱۴سالگی که به‌طور جدی کشتی را شروع کرد و قهرمان مسابقات باشگاه‌ها شد می‌گوید: «جمع‌آوری عکس‌های کشتی‌گیران به‌ویژه عکس‌های آقا تختی را هم شروع کردم. در این سال‌ها ۱۰هزار قطعه عکس از کشتی‌گیران بنام کشور جمع‌آوری کرده‌ام که حدود ۲هزار قطعه آن مربوط به مرحوم تختی است. ۷۰درصد این عکس‌ها تاکنون دیده نشده است به این دلیل که بخش قابل توجهی از آنها را از آلبوم‌های شخصی قهرمانانی مانند محمدابراهیم سیف پور، مهدی یعقوبی، منصور سرداری، محمود ملاقاسمی، علی‌اکبر حیدری، ناصر گیوه‌چی و عبدالله موحد استخراج و نسخه‌برداری کرده‌ام. سید محمد خادم حقیقت که ۳دوره رئیس فدراسیون کشتی بود هم عکس‌های بسیار خوبی داشت و در اختیار من گذاشت. از این میان، ناصرخان گیوه‌چی از دوستان مرحوم تختی با لطف فراوان بعضی عکس‌هایش را هم به من هدیه داد. این مسیر همچنان ادامه دارد. نادر جهانگیری که خودش یک دوره نایب رئیس هیئت کشتی تهران بوده است، همین ۲، ۳هفته قبل یک عکس جدید در اختیار من قرار داد که تا به حال ندیده بودم.» او می‌افزاید: «از اینها که بگذریم بعضی از عکس‌ها را هم خریده‌ام. مرحوم قاسم فارسی نخستین عکاس ورزشی ایران بود که من تعداد زیادی از عکس‌های او را خریداری کردم. البته تعدادی از عکس‌هایمان را هم مبادله کردیم.»

برای جمع‌آوری عکس‌ها مارکوپولو شدم
خجسته می‌گوید: «دوستانم هر جا عکس جدیدی از آقا تختی ببینند مرا خبردار می‌کنند. به‌طور مثال یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت در سفر مشهد روی دیوار یک آبمیوه‌فروشی عکسی از تختی دیده که در میان عکس‌های من نیست. من برای خرید آن تک عکس تا مشهد رفتم. برای به دست آوردن اینجور عکس‌ها و عکس‌هایی که مرحوم تختی در عکاسخانه‌ها گرفته بود به قم، کاشان و قزوین هم سفر کرده‌ام. البته همیشه هم به خواسته‌ام نمی‌رسیدم. یکبار در یک ساندویچی در مشهد یک عکس کاملاً شخصی دیدم. صاحب آن ساندویچی در سفر آقا تختی به مشهد، از او خواسته بود با آنها عکس بیندازد. هرچه اصرار کردم راضی نشد عکسش را به من بفروشد. حتی اجازه نداد از روی عکسش اسکن کنم. اما خب محبت گروهی دیگر، این قبیل اتفاقات را جبران می‌کند. ۲هفته قبل یک همشهری سالمند عکسی را به من هدیه کرد. گفت: من که مهمان امروز و فردا هستم. بچه‌هایم هم قدر این عکس را نمی‌دانند. مال تو باشد. این‌طور ماندگار می‌شود.»

نگارخانه شیث، نمایشگاه عکس و پایان‌نامه دانشجویی
«بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال در سالگرد درگذشت تختی، عکس‌هایم را در ابن‌بابویه در قالب یک نمایشگاه کوچک به تماشا می‌گذارم. چند بار پیشنهاد کردم دانش‌آموزان را از مدرسه‌ها برای بازدید از آن نمایشگاه آوردند و من و دوستان جهان پهلوان برایشان از خاطرات و مرام تختی گفتیم. این، تمام هدف من از برپایی نمایشگاه‌های عکس است؛ آشنایی نسل جوان با تختی و خصوصیات اخلاقی و روح پهلوانی‌اش.» خجسته از برپایی نمایشگاه عکس تختی در نگارخانه «شیث» طی ۳سال گذشته توضیح می‌دهد: «هیچ‌کس، حتی فدراسیون کشتی و سازمان ورزش به اندازه شیث یحیایی از من برای برپایی نمایشگاه عکس تختی حمایت نکرد. ایشان با عشق، بدون هیچ چشمداشت و با کمترین ابزار و امکانات از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۴ در سالگرد درگذشت تختی در نگارخانه کوچک اما باصفایش میزبان نمایشگاه عکس تختی بود. نزدیکی این نگارخانه با تئاتر شهر و دانشگاه تهران باعث شد دانشجویان فراوانی به دیدن این عکس‌ها بیایند و خوشبختانه تعدادی از آنها انگیزه پیدا کردند و پایان نامه‌هایی با موضوع زندگی تختی نوشتند.»

تختی تهران شناسیtehranshenasi

تأسیس موزه عکس‌های تختی، تمام آرزوی من
آرزوی من ایجاد یک موزه دائمی برای عکس‌های جهان پهلوان است که متأسفانه در سایه بی‌مهری‌ها دارد خاک می‌خورد. تختی در کشتی و ورزش این سرزمین شخصیت کوچکی نبود. شایسته است برای بزرگداشت نام و یادش کار ماندگاری انجام شود. ظرفیت لازم هم برای این کار وجود دارد. در نزدیکی باشگاه پولاد یک مجموعه بزرگ و به روز کشتی به نام آکادمی کشتی شهید «رضایی مجد» برای استعدادیابی در زمینه کشتی راه‌اندازی شده است. در همین مکان که محل مراجعه نوجوانان و جوانان عاشق کشتی است می‌توان این موزه را ایجاد کرد و پلی زد میان نسل جوان با خاطرات جهان پهلوان تختی.

وقتی آقا تختی برای جوان معلول اشتغال ایجاد کرد
نشست و برخاست با دوستان جهان پهلوان تختی در این سال‌ها برای جمع‌آوری عکس‌ها با مرور خاطرات نابی از مردمداری‌های او همراه است. «محمد ایروانی» برایم تعریف می‌کرد: «یک روز آقا تختی گفت: ۵، ۶ نفرتان را لازم دارم. سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت میدان امام حسین(ع). دیدیم جرثقیل دارد یک دکه روزنامه‌فروشی می‌آورد. آقا تختی به آنها گفت دکه را کجا نصب کنند. بعد با هم رفتیم سمت محدوده سلیمانیه و دروازه دولاب و آنجا به یکی از خانه‌های قدیمی مدل کاروانسرایی رفتیم. آنجا در یکی از اتاق‌ها، آقا تختی سراغ یک جوان معلول رفت و گفت: «داشی! کارت رو درست کردم.» شنیدم سپرده بود یک نفر صبح به صبح سراغ آن جوان برود و او را به محل دکه ببرد. از آن طرف هم هماهنگ کرده بود برایش روزنامه و آدامس و… بیاورند تا بتواند کاسبی کند.

همشهری محله/مریم شریفی

عکاس:حسن شیروانی

نمایش مقاله‌های بیشتر
مقاله‌ها بیشتر بر اساس تهران شناسی
مقاله‌های بیشتر در گزارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این مقاله را هم بخوانید

تور قم گردی

شهر قم یکی از شهرهای مهم و تاریخی در ایران است که آثار ،ابنیه و گنجینه های هنری و تاریخی ا…