سرشناسان جعفر شهری (در مصاحبه با نصرالله حدادی) ۳ توسط نصرالله حدادی ارسالشده در ۱۳۹۶-۰۸-۲۳ ۰ 27 6,494 بدبین به «طهران قدیم» مهدی یساولی : بسیاری از دانستههای امروز ما از تهران در یک سده اخیر به ویژه در دوره قاجار از نوشتههای جعفر شهری برآمده است. از همه نوشتههای او که بگذریم، اگر دو مجموعه بزرگ «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم؛ زندگی، کسب و کار» و «طهران قدیم» نبود، بخشی مهم از آگاهیهای ما درباره تهران به ویژه در روزگار قاجار و پهلوی اول، امروز در دسترس نبود؛ چون آنچه را جعفر شهری در کتاب هایش آورده و روشی که در تالیف در پیش گرفته است، در نوشتههای دیگران اصلا دیده نمیشود. او زندگی روزمره مردم در تهران را به جزییات آورده است؛ سنتها، آیینها، رفتارها، مَثلها، رخدادها و دگرگونیهای تهران و مردم آن به زبانی روایی و همهفهم در نوشتههای جعفر شهری آمده است. او به روشی که میتوان آن را «عریاننویسی» نامید، هر آنچه را از تهران و ساکنان آن در دورههای قاجار و پهلوی اول میدانسته یا گرد آورده بوده، به شیوهای از تاریخنگاری که در ایران ویژه خود او به شمار میآید، در دو مجموعه بزرگ نگاشته است. علی بلوکباشی، آثار او را از داستان و سفرنامه گرفته تا پژوهشهای تاریخی- اجتماعی، گنجینهای از اطلاعات درباره تاریخ و فرهنگ جامعه تهران سنتیِ در گذار به تجدد برمیشمرد. عباس میلانی در نوشتار «تجدد و تجدد ستیزی در ایران» در معرفی و نقد دو اثر شهری، شکر تلخ و طهران قدیم، کمتر کتابی را در میان کتابهای خاطرات و اسناد همسنگ آنها میداند. به تعبیر وی این پژوهشگر برجسته، این دو کتاب، دانشنامه فرهنگ و زبان عامیانه مردم تهران و چیزی در حد امثال و حکم دهخدا است. بسیاری از پژوهشگران، پس از انتشار آثار او، از آنها بهره گرفتهاند. با این وجود، قدر جعفر شهری و ارزش کارهای بزرگ او آنگونه که شایسته بوده، دانسته نشده است. آگاهی از این که فردی چون جعفر شهری چگونه توانسته است اینگونه جزییات زندگی و فرهنگ مردم تهران را در یک سده گذشته ثبت و روایت کند، میتواند موضوعی مهم باشد؛ از آنرو که پژوهشگران و دوستداران نوشتههای او و نیز مخالفان چنین روش تاریخنگاری را با روش گردآوری اطلاعات و نگارش مطلبها آشنا میکند. در بخش نخست گفتوگو با نصرالله حدادی پژوهشگر و تهرانشناس، به آشنایی او با جعفر شهری، اصالت و ریشه برخی پدیدهها در زندگی او و روش این تاریخنگار در ثبت و روایت رخدادهای تاریخی تهران در دوره قاجار اشاره کردیم. در بخش دوم گفتوگو به روش شهری در تاریخنگاری و شناخت او از فرهنگ کوچه پرداختیم. همچنین موضوعهایی مانند آغاز کار با انتشارات امیرکبیر، زندگی خانوادگی و رخدادهایی که در کودکی بر او رفته بود و تاثیرهای آنها بر شخصیت شهری و تحصیلات این تاریخنگار برجسته فرهنگ و زندگی مردم تهران بررسی شد. جعفر شهری را باید از زمانی مورد توجه قرار داد که که خودش به زندگی وارد میشود و روی پایش میایستد. او گویا نخستین بار در دوازده یا سیزده سالگی مجبور میشود روی پای خودش بایستد. شهری پس از این که از اراک و از پیش پدر به تهران بازمیگردد و مادرش سرانجام او را میپذیرد، مادرش در همان خانه به او میگوید باید روی پای خودت بایستی. همچنین برایش با پولی که کار میکرده است فرشی میخرد. شهری هر کاری میخواسته است انجام بدهد، میکوشیده یاد بگیرد و انجام دهد. او البته هیچگاه اهل دوز و کلک، حقهبازی و نامردی هم نبوده است. مثلا در بازار در یک دکان حلبیسازی کار میکرده و حلبیساز مدعی میشود که من ماشین دودی اختراع کردهام. حلبیساز میگوید برای این ماشین دودی یک آتشخانه برایش درست کردهام که ذغال درون آن میریزم و آب قلقل میکند. او گویا یک میخ را که در چرخ کرده بوده بیرون میکشد و راه میافتد. شهری روایت میکند که من متوجه شدم یک کش زیر آن کار گذاشته است و همه ماجرا بیخود است که حلبیساز لوکوموتیو درست کرده و به فلان قوه حرکت میکند. همانجا او را لو میدهد و کتکی مفصل هم میخورد. شما در بخشهای پیشین گفتوگو به مساله «عریاننویسی» به عنوان یکی از ویژگیهای نوشتاری در آثار شهری اشاره کردید؟ این مساله آیا برآیند وضعیت زندگی و زمانه او بوده است؟ شهری در دورانی به دنیا آمده بود که امردبازی و بچهبازی خیلی زیاد بوده است به همان دلیل این مساله در آثار او وحشتناک نمود دارد. من بارها این مطلب را به او گفتم که شما چرا اینقدر این مساله را بزرگ میکنید؟ نباید آدم عیب جامعه را اینگونه نمایش دهد. میگفت نه، مگر سعدی نگفته، مگر حافظ ندارد، مگر مولانا ندارد؟ در مثنوی قضیه کدو چیست؟ خبیثات سعدی چیست؟ شاهدبازیهای حافظ چیست؟ کدامیک از شاعران ندارند، کدامیک از نویسندگان ندارند؟ میگفت نه، عیب جامعه را باید گفت تا جامعه متوجه بشود عیبهایش چیست. این نوع نگاه به مسایل اجتماعی در جایجای نوشتههای او به چشم میآید. من معتقدم در این کار، شهری اگر هم درست میگفته، خیلی افراط میکرده است و نباید این کار را میکرد. شاید یکی از دلایلی که پس از آثار جعفر شهری هرگز در مجامع به صورت باز، هیچ تهرانشناسی درباره شهری صحبت نکرده است، همین عریاننویسی جعفر شهری میتواند باشد؛ نیز این که مثلا مسایل جامعه را با همه جزییاتشان نوشته است. مثلا رفتار آدمهای دارای انحرافات و اختلالهای جنسیتی، دوجنسیتیها و فواحش را با همه جزییات در کتابهایش آورده است. من اینگونه نمیپسندیدم و الان هم نمیپسندم. شهری اما معتقد بود باید بدیها را گفت تا جامعه بد و خوب را از هم تشخیص دهد. اینگونه عریاننویسی در آثار، آیا در زندگی رشوزمره و شخصیت اونیز وجود داشت؟ نکته جالب اینجا بود که بدیهای خود و خانوادهاش را هم میگفت؛ از بچهها و از زن خودش. از زن اولاش و نیز بچههایش میگفت که چگونه به او خیانت کرده بودند. از کسانی سخن میگفت که با او خیلی بیوفایی کرده، پشت پا زده بودند و در زندگیاش گذاشته بودند. یک نکته جالب این بود که میگفت وقتی از مادرش جدا شد، گول پدر را خورد و با او به اراک رفت، آنجا زنی به نام جواهر بلاهایی فراوان به سر جعفر شهری آورد. همین زن موجب شد پدر شهری مادرش را طلاق دهد و آن همه بلا سرش بیاورد. شهری همیشه از جواهر به بدی یاد میکرد. شهری میگفت بعدها که پولدار شدم و در بازار دکان و دستک داشتم یک روز دیدم پیرزنی سفیدموی آمد از من کمک خواست. وقتی خوب نگاهاش کردم، دیدم همان جواهر است. گفتم تو همان نیستی که آن بلاها را به سر من آوردی؟ او را از خودم راندم. شهری میگفت، شب ماجرا را برای مادرم تعریف کردم و مادرم گفت چرا این کار را کردی و از خودت راندی، وضو گرفت، نماز خواند و رو به قبله ایستاد و استغفار کرد. البته در بسیاری از جمبهها او تصویری دیگر نیز از خود ارایه میداد. جعفر شهری حیوانات را بسیار دوست داشت. معتقد بود هیچکس نباید به دیگری آزار برساند،؛ حتی میگفت آدمها نباید بلند حرف بزنند. معتقد بود اگر فردی به محضر دیگری میرسد باید حتما آداب حرفزدن، نشستن و آداب رفتار اجتماعی را رعایت کند. جدا از اشارهها و توصیفهای مستقیم او از مسایل و معضلات اجتماعی، شیوهای نیز که شهری در نگارش به کار میبرد، نوشتههای او را از دیگران متمایز میکند. او در نوشتن، مطلقا به ویرایش معتقد نبود. نثر جعفر شهری، یک نثر وحشی اواخر قاجار و اوایل پهلوی بود که هیچکدام از علامتهای استفهام را نداشت؛ همه را با سکونها یا اِعرابهایی که میگذاشت، میخواست به خواننده برساند. میتوان گفت جعفر شهری، نثری مسجع یا آهنگین داشت. او از آنجا که همه دیوانهای شاعران و بسیاری از کتابهای عامیانه را خوانده بود، به همین دلیل تبلور آنها در کتابهایش دیده میشد. عاشق سعدی بود و اعتقاد داشت هر کس سعدی نخوانده، در واقع هیچ چیز نخوانده است. معتقد بود حافظ با غزلهایش زندگی میآفریند، مولانا فکر را رقم میزند، نظامی زبانی پاک و منزه دارد و عشق را خیلی خوب تعریف میکند. شهری به شدت با شعر نو مخالف بود. این را در مقدمه کتاب انسیه خانم آورده است و میگوید این کتاب را راحت بخوانید، شعر نو نیست! برآن بود نیما یوشیج و همه کسانی که این راه را رفتهاند، به ادبیات خیانت کردهاند. او اعتقاد داشت شعر تراز در ایران شعر سعدی است. نکته جالب توجه این بود که میگفت بسیاری از غلطها به این دلیل در فرهنگ فارسی و ایرانی رایج شده است که کسی اصل موضوع را درک نکرده است. مثلا این که «باش تا صبح دولتات بدمد/ کاین هنوز از نتایج سحر است»، این نیست؛ درست آن است که «باش تا صبح صادقات بدمد/ کاین هنوز از نفایس سحر است». میگفت قدیمیها قسم میخوردند به این «صبح صادق قسم». باز مثلا «بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین/ کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس»، میگفت مگر من لب جوی بنشینم گذر عمر میبینم؟ گذر آب میبینم! آب میرود و دیگر برنمیگردد. میگفت اینها نفهمیدند. معتقد بود در شعرها دست بردهاند، به همین دلیل خودش سعدی و حافظ را تصحیح کرده بود و بر همان اساس هم اشعار را میخواند. اگر موافق باشید، باز به زندگی شخصی او بپردازیم. اشاره کردید او از نوجوانی مجبور شد روی پای خودش بایستد. شهری دیگر از سالهای ١٣١٧ و ١٣١٨ تقریبا روی پای خودش ایستاد، پولدار و ثروتمند شد. یکی از عیبهای زندگی جعفر شهری ازدواج چهارگانهای بود که داشت. یک روز از او پرسیدم آقا بزرگترین خطایی که یک مرد میتواند بکند چیست. گفت زنهای متعدد بگیرد. گفتم یعنی خودتان؟ گفت مجبور شدم ولی من هم خطا کردم. ازدواجهای او در طول هم بود یا عرض هم؟ بعضیها را در عرض هم و همزمان گرفته بود، بعضیها را نه! زن اول شهری به او خیانت میکند که دقیقا در انسیه خانم این موضوع را نوشته است. کتاب انسیه خانم بر چهار پایه استوار است؛ زن و شوهر، شریک، دوست و رفیق، فرزند. معتقد است زن خیانتکار و فرزند فرصتطلب است، دوستی وجود ندارد و شراکت هم خیانت است. میگوید چیزی به این نامها اصلا وجود ندارد. زن در انسیه خانم، فردی است که برای شوهرش غش میکند و فلان، ولی همین انسیه خانم وقتی شوهرش میمیرد، به اسم این که من میخواهم بروم حضرت عبدالعظیم و آنجا یک گریه سیر بکنم، میرود آنجا و … . میگوید زنها اینجوریاند. برای آن سه مورد دیگر نیز ماجراهایی تعریف میکند تا ثابت کند پدیدههای مزخرفیاند. معتقد بود رفیق اصلا وجود ندارد. این استثنا را فقط در من میدید. از نظر مراودههای اجتماعی چگونه بود؟ به این علت که به انزوا رفته بود، به جمعهایی که خیلی از شاعران، نویسندگان و ناشران مثل بیژن ترقی، عبدالرحیم جعفری، کمال مستجابالدعوه و سعیدی سیرجانی، داشتند، دیگر کاری نداشت؛ هرچند بعدها آرامآرام به آن گعدهها وارد شد. نکته جالبی که در زندگی شهری وجود داشت این بود که در خانهاش روضه گاه میانداخت. میگفتم آقا شما که چندان به این چیزها اعتقاد نداری! میگفت خانم اعتقاد دارند. نکته جالبتر این که همه اربعینها بهترین مواد اولیه را میگرفت، از گوشت گرفته تا چیزهای دیگر و سبزیجات و خودش میایستاد دانهدانه تمیز میکرد و یک آش شلهقلمکار میگذاشت که من مطمئنام دیگر کسی نمیتواند آن آش را بار بگذارد. یعنی هنوز هم که هنوز است پس از گذشت بیست سال، بچههای من همچنان میگویند که آن آش چیزی دیگر بود. وقتی آش جعفر شهری را به خانه میآوردم تا دو ماه سر آن دعوا بود. هم دستپخت زناش فوقالعاده خوب بود، هم خودش و این کارها را بسیار میشناخت. کدام زنش؟ زن چهارماش. جعفر شهری از زن اول یک فرزند داشت. از زن دوم بچه نداشت. از زن سوم دو دختر داشت و از زن چهارم هم دو پسر داشت. عید که میشد همیشه به خانهاش میرفتم و عیدی میگرفتم. عیدی که به من میداد البته فقط حرف و نصیحت بود. یکی از نصیحتهایش به من این بود که برو کار کن خودت آقا بشوی، زنات خانم! دومین نصیحتاش این بود که ببین حساب شبمانده با کسی نداشته باشی. شب به شب حسابات را به مردم صاف کن، شب راحت سرت را زمین بگذار. اینگونه که از ویژگیها و خوی شخصی شهری توصیف میکنید، ما با یک شخصیت بدبین روبهروییم. شهری به خیلی چیزها بدبین بود. یک روز عید به خانهاش رفتم. پسر بزرگاش روی ویلچر نشسته و با زناش آمده بود. من را به آنها معرفی کرد. نام پسر اول شهری ماشاءالله بود. همسر چهارم او البته قبلا ازدواج کرده و از شوهر اولاش بچهای داشت که بعد درباره آن برایتان میگویم. نشسته بودیم. وسط میز یک عدد ظرف بلور بسیار بزرگ، پر از آجیل بود. پسرش برگشت گفت مثلا آمدیم و حاجی مرد؛ به شهری اشاره کرد. حالا قرار است این آجیل را تقسیم کنند، چه کسی بخورد چه کسی ببیند! بعد رو کرد به خانم چهارم شهری گفت بَه دِکی! تازه تو هم هستی. شهری هم هیچ چیز نمیگفت و آرامآرام سیگار میکشید. وقتی که رفت به من گفت دیدی! دیدی! این شازده را سالها پیش، یک دکان سه دهانه برایش در بازار خریدم و به ناماش کردم. ببین چه گفت! نسبت به همه بچههایش هم همینطور بود. البته علقه و علاقه چندانی به بچههایش نداشت. زن چهارم شهری از شوهر اولاش گویا یک پسر داشت. آن پسر معتاد بود، گاهی میآمد جلوی خانه، از شهری چیزی میگرفت. یک روز دیدم شهری خیلی عصبانی است. وقتی ماجارا را پرسیدم، گفت وقتی من میگویم «جگر، جگر است، دگر، دگر»، اینجا است. یکی از ضربالمثلهای ناب تهرانیاش این بود. میگفت یعنی من دیگریام، او جگرش است! بچهاش است دیگر، به من ترجیح میدهد. از من میکَند، به او میدهد. همه اینها باعث شده بود که جعفر شهری خیلی بدبین باشد. به هیچکس اطمینان نمیکرد و دستنوشتههایش را به هیچکس نمیداد هرچند به اندازهای به من اطمینان کرده بود که دست من میداد. به گعدههایی اشاره کردید که پای جعفر شهری به آنها باز شد. بله. دیگر کمکم با رفتوآمدهایی که صورت گرفت مثلا با شاعران و نویسندگانی که البته از پیش با آنها آشنا بود یا بعدا شد و گعدههایی که داشتند، این اخلاق شهری خیلی تغییر کرده بود. دیگر اجتماعی شده بود، میآمد و کارها را انجام میداد. خیلی هم در نوشتن دقت داشت. بعدها در سالهای آخر عمرش، مثلا دکتر حسن انوری از او خواست به فرهنگ سخن کمک کند. شما یک صفحه از فرهنگ سخن نمیتوانید پیدا کنید که کلمهای از جعفر شهری در آن نباشد؛ یعنی اینقدر تسلط داشت. یک روز به خانه شهری رفتم، دیدم احمد شاملو نشسته است. احمد شاملو آمده بود درباره کتاب کوچه و ضربالمثلهایش از جعفر شهری بپرسد. یک روز دیگر آقای انتظامی آمده بود. عزتالله انتظامی گفته بود اگر نگذاری دستات را ببوسم، در خانهات نمیآیم. به شهری گفته بود این کار که تو کردی، بینظیر بوده، باید اجازه دهی دستات را ببوسم. علی حاتمی به من میگفت وقتی کتاب جعفر شهری را میخوانم از تهران خیلی بدم میآید. شهری گفت به حاتمی بگو راست میگوید، من میخواستم اسم کتابام را بگذارم تهران کثیف!