سرشناسان جعفر شهری(در مصاحبه با نصرالله حدادی) ۵ ،بخش پایانی توسط نصرالله حدادی ارسالشده در ۱۳۹۶-۰۸-۰۴ ۰ 16 2,716 راوی زیر پوست طهران مهدی یساولی (مصاحبه گر) بخشهای یکم تا چهارم گفتوگو با نصرالله حدادی، پژوهشگر و تهرانشناس درباره جعفر شهری، به آگاهیهایی درباره زمانه و زندگی این تاریخنگار پرآوازه اما در عین حال گمنامِ تاریخ و فرهنگ تهران قدیم اختصاص یافت. همچنین به اصالت و ریشه برخی پدیدهها در زندگی او و روش این تاریخنگار در ثبت و روایت رخدادهای تاریخی تهران در دوره قاجار، روش شهری در تاریخنگاری و شناخت او از فرهنگ کوچه، موضوعهایی مانند آغاز کار با انتشارات امیرکبیر، زندگی خانوادگی و رخدادهایی که در کودکی بر او رفته بود و تاثیرهای آنها بر شخصیت شهری و تحصیلات او و سرانجام، شیوه ویژه او در تاریخنگاری و نگاهی که به رخدادهای تاریخی و فرهنگ تهران قدیم داشت، اشارهها میکرد. تصویری که از تهران روزگار پایانی قاجار و عصر پهلوی اول و دوم از نوشتههای جعفر شهری برمیآمد، در بخشهای سوم و چهارم گفتوگو بسیار مورد توجه قرار گرفت. بسیاری از دانستههای امروز ما از تهران در یک سده اخیر به ویژه در دوره قاجار از نوشتههای جعفر شهری برآمده است. از همه نوشتههای او که بگذریم، اگر دو مجموعه بزرگ «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم؛ زندگی، کسب و کار» و «طهران قدیم» نبود، بخشی مهم از آگاهیهای ما درباره تهران به ویژه در روزگار قاجار و پهلوی اول، امروز در دسترس نبود؛ چون آنچه را جعفر شهری در کتاب هایش آورده و روشی که در تالیف در پیش گرفته است، در نوشتههای دیگران اصلا دیده نمیشود. او زندگی روزمره مردم در تهران را به جزییات آورده است؛ سنتها، آیینها، رفتارها، مَثلها، رخدادها و دگرگونیهای تهران و مردم آن به زبانی روایی و همهفهم در نوشتههای جعفر شهری آمده است. او به روشی که میتوان آن را «عریاننویسی» نامید، هر آنچه را از تهران و ساکنان آن در دورههای قاجار و پهلوی اول میدانسته یا گرد آورده بوده، به شیوهای از تاریخنگاری که در ایران ویژه خود او به شمار میآید، در دو مجموعه بزرگ نگاشته است. آگاهی از این که جعفر شهری چگونه توانسته است اینگونه جزییات زندگی و فرهنگ مردم تهران را در یک سده گذشته ثبت و روایت کند، میتواند موضوعی مهم باشد؛ از آنرو که پژوهشگران و دوستداران نوشتههای او و نیز مخالفان چنین روش تاریخنگاری را با روش گردآوری اطلاعات و نگارش مطلبها آشنا میکند. بخش چهارم گفتوگو با نصرالله حدادی در اینباره اینگونه پایان یافت «معتقدم تهرانی که جعفر شهری در آثارش نشان میدهد، دقیقا همان چیزی است که بوده است، منتها اگر ما برنمیتابیم به این دلیل است که شاید تمنیات ذهنیمان یا نتیجه عدم باورمان است. این که مثلا انحرافات اخلاقی در کتابها موج میزند و باورمان نمیشود، به این دلیل است که ما از این کار بدمان میآید، ولی اسناد و مدارک و نوشتههای تاریخی زیادی در اینباره وجود دارد که نوشتههای شهری را تایید میکند؛ یا این که مثلا راجع به فحشا و فقر مینویسد، وقتی شما میآیید در احوال سالهای ١٢٩٧ و ١٢٩٨ جستوجو میکنید، میبینید، جمعیت تهران یکباره از ٢۵٠ هزار نفر به چهل یا پنجاه هزار نفر میرسد و آن چیزی که او از مردن مردم و از بیماریها تعریف میکند، واقعی است. همان است! شهری البته بدیهای جامعه را خیلی بازتاب میدهد». جعفر شهری در واقع روایتگر تجدد در تهران سدههای سیزدهم و چهاردهم خورشیدی به شمار میآید. تهرانی که او روایت میکند، در میانه سنت و تجدد جای گرفته و به سوی تجدد راه میبرد. او چه نگاهی به این مسأله داشت؟ او معتقد بود در این مملکت برگی از درخت نمیافتد مگر این که انگلیسیها بخواهند. میگفت هر فعل و انفعالی در تاریخ ایران اتفاق میافتد سرنخاش دست انگلیسیها و البته یهودیها است. میگفت یهودیها همان انگلیسیها هستند و انگلیسیها هم کسانیاند که در این مملکت هر اتفاقی میافتد، در آن دست دارند. به شدت با سیدجمالالدین اسدآبادی مخالف بود. میگفت این افغانی است؟ اسدآبادی است؟ ایرانی است؟ فینه به سر است؟ سید است؟ چیست اصلا؟ معتقد بود این مرد اساس به هم ریختن مملکت را انجام داده و او بوده که مثلا با ترور ناصرالدین شاه اساس این کار را گذاشته است. میگفت نه این که ناصرالدین شاه خوب بوده ها! میگفت اما اسدآبادی چیزهایی را به دیگران یاد داد که خوب نبود. مثلا یک اصطلاح داشت میگفت تخم مشروطه استبداد. میگفت مشروطه موجب شد مردم پردهدری یاد گرفتند و احترام بزرگتر و کوچکتر و احترام حاکم و محکوم از میان رفت. میگفتم آقا خب مردم در دوره استبداد بردهوار و گوسفندوار بودند. میگفت نه، چیزهایی خوب هم داشته است. میگفت بدیهای مشروطه خیلی زیادتر بوده است. یعنی پردهدریهایی که میگفت انجام شده بود، چنین حالتی داشت. درباره رضا شاه هم معتقد بود اگرچه خیلی از اینها را جمع کرد و مردم سروسامان گرفتند، ولی کارهای بد زیاد داشت. مثلا یکی از چیزهای بد رضا شاه را کشف حجاب میدانست. معتقد بود کشف حجاب خیلی کار بدی بود. میگفت نباید این کار را میکرد. میگفت وقتی زور آمد کنار این کارها، همه چیز صوری شد. به همین دلیل هم روایت میکرد وقتی شهریور بیست متفقین آمدند، همه چیز فروریخت. میگفت تمام این واکسیلبندها و تمام اینهایی که در نظامنامه ارتش اگر ته تفنگ را زمین میگذاشتی بیچارهات میکردند و فلان میکردند، شهریور بیست که آمد همه آن فرماندهها دررفتند، چادر خریدند دانهای صد تومان. میگفت آن یابوهای مجاری که در پادگان باغ شاه بود و لای دنبههایشان را دستمال سفید میکشیدند و اگر یک ذره سیاهی میآمد وای به حال آن سرباز میشد، در خیابانها کودکشی میکردند. اسلحههای برنو که اگر تهشان را زمین میگذاشتی هفتهها باید زندانی میکشیدی، میگفت مثل چوب روی همدیگر ریخته بود. معتقد بود همه چیز را استبداد اینطور کرده بود. از رمانها که بگذریم، در آثاری همچون «طهران قدیم» و «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، میگردیم، نمیتوانیم منبعی مکتوب بیابیم که شهری به آن استناد کرده باشد. اصلا و ابدا! ولی آنچه را مثلا از دیگران خوانده بود، در ذهن داشت و با باورهای خودش مخلوط میکرد و ارایه میداد. نقلها و روایتهایی که شهری در آثارش میآورد، از کجا آمدهاند؟ میگفت شخصی به نام صانعی اینها را گفته است. من فکر میکنم همان صانعی باشد که در دربار رضا شاه بوده و در نوشتههای احمد مهدوی دامغانی آمده است. یا از یک صافی نام میبرد که نمیدانم صافی بود یا صانع، میگفت این درون دربار قاجار بوده و آنجا کار میکرده و خیلیها را گفته بود. مقدار زیادی را هم از مادرش نقل میکرد اما خودش بسیار آدم دقیقی بود. یعنی مثلا در کوچه میرفته، چیزهایی را میدیده و میشنیده و به خاطر میسپرده است؟ هیچ چیزی از دید این آدم اصلا پنهان نمیماند. دست تکان دادن تو را نیز در نظر داشت. حتی مثلا اگر شلوارت طوری بود که بین ساق جوراب و شلوارت فاصله میافتاد، این را عیب میدانست. خودش هم میگوید به من یاد بدهید چگونه صحبت کنم، پای بدون جوراب پیش مهمان نیایم، دستام را نزد مهمان تکان ندهم، بلند حرف نزنم و همسایهام را آزار ندهم. یعنی از این نظر خیلی مبادی آداب بود. چون آدمی خودساخته بود و از زیر منهای صد درجه خودش را به آن مقام رسانده بود، به این چیزها دقت داشت. خیلی به سرنوشتاش اعتقاد داشت. میگفت خداوند مرا برای زجرکشیدن خلق کرده و من به این مساله راضیام. نصرالله حدادی-جعفر شهری اگر شهری نبود و نمینوشت، ما چه چیزهایی را از تهران از دست میدادیم؟ خیلی چیزها را از دست میدادیم. امروز نمیدانستیم میرآب چه کسی است، بدل چینیفروش به چه کسی میگفتند، کهنهفروش چه کسی بود، لباس بیروتی در شهریور بیست را چگونه میفروختند و چگونه وارد ایران شد و حمامها در دوره قاجار به چه شکلی اداره میشدند. همچنین اساسا آگاه نمیشدیم بنّاها خانههای عادی را بر چه اساسی میساختند، فحشا چگونه در تهران رواج پیدا میکرد و اخلاق سلاطین اواخر قاجار و قدرتمداران آن دوره چگونه بود. خیلی چیزها را نمیدانستیم. گواه این مساله، نوشتههای خود شهری است. شما یک صفحه از مجموعه فرهنگ سخن را نمیتوانید پیدا کنید که از نوشتههای جعفر شهری بهره نگرفته باشد. فرهنگ سخن هشت جلد است و هشت جلد هم تبعات دارد. تماما اصطلاحات شهری را در آن میبینید. مثلا روایت و توصیفی که از اجاره، اجارهنشینی و مستاجر دارد، فوقالعاده است. همه کسانی که مثلا بیش از ٧٠ سال داشته باشند، اگر درباره اجاره و اجارهنشینی در گذشته بخواهی برایت روایت کنند، ممکن است یک ساعت در اینباره حرف بزنند که چگونه بوده، مثلا اجاره کم بوده و پولِ پیش نبوده است، ولی فقط در کتابهای شهری است که این توصیفها به شکل مکتوب ثبت شده است؟ واقعا همینگونه است؛ دقیقا! یعنی پژوهشگر امروزی میتواند به آنها استناد کند.اصلا ببینید، شیوه کرسی گذاشتن. شما هیچ منبعی را نمیتوانید پیدا کنید که شیوه کرسی گذاشتن را برای شما توضیح داده باشد. همه میدانیم کرسی چیست شاید هم مثلا نسلی یادش بیاید کرسی را چگونه میگذاشتند اما کسی مکتوب نکرده است. در واقع گونهای فرهنگ شفاهی از زبان مردمان گوناگون را یک نفر ثبت کرده است. بله. کسی نگفته است که مثلا چگونه کرسی را میگذاشتهاند. یا مثلا مقابله با سرما و غذاهای مردم اصلا! این که مردم در تابستان چه میخوردند و غذایشان در زمستان چه بود یا مثلا درباره دیزیپزی مُزدی.جالب این که یک جلد از کتاب طهران قدیم، صرفا درباره غذاهای تهرانی و شیوه تهیه و پخت آنها است. بله. بحث دیزیفروشی را که میگوید به چهار نفر میفروختند، بسیار جالب است. میگفت سه نفر به دیزیفروشی یا قهوهخانه میآمدند و مینشستند که اصلا همدیگر را نمیشناختند. بعد نفر چهارم پیدا میشد، یک پا ناهارخور. شهری مینویسد اینها اصلا همدیگر را نمیشناختند و با یکدیگر حرف هم نمیزدند، آبگوشت را هم میخوردند. میگفت یکی کناس و یکی بنا بود و دو نفر دیگر هم شغلهای دیگر داشتند. آنها با همان دست کثیف آمده بودند نشسته بودند. مینویسد آن کناس وقتی که غذا تمام میشد، انگشتهایش کاملا سفید شده و کثیفی دستاش رفته بود. شهری سپس در اینجا تعلیمی هم به تو میدهد. میگوید وقتی میخواهند آبگوشت را بکوبند سعی نکن از وسط لقمه را برداری، از دیوارهاش بردار که گوشت به دیواره میچسبد؛ یعنی اینقدر باریکبینی دارد. در عین حال میگوید این چهار نفر که میآمدند و وقتی ماجرای خوردنشان را میخوانی حالت به هم میخورد، شاید بپرسی مگر میشود چهار تا آدم همدیگر را نشناسند بیایند بنشینند سر جایی و با همدیگر غذا بخورند. دقیق میشود! وقتی آدمها فقیر بودند، این اتفاق هم میافتد. اهمیت روایتهای جعفر شهری در همین توصیفها است. لبوفروش را جزءبهجزء برایت تعریف میکند. میگوید لبو را چگونه باید بپزی. یک نکته برایت بگویم. به مرتضی احمدی درباره سنکینگفروش گفتم. گفت اصلا من نشنیدهام سنگینک چیست. مرتضی احمدی سال ١٣٠٣ به دنیا آمده بود، در صورتی که پدر من دیده بود، خود من هم سنگینک دیده اما در عمرم نخوردهام. پدرم برایم تعریف کرده بود و در اشعار سیداشرفالدین گیلانی هم هست. مرتضی احمدی با همه آگاهیهایش درباره طهران قدیم و سنتهایش نمیشناخت اما جعفر شهری قشنگ توصیف کرده بود. ترانهها یا شعرهایی که در کتابهایش ضبط کرده، بینظیر است. آن شعر که درباره ماست مختارالسلطنه میگوید «ایها الناس هذه السنه …». ببین! اصلا اینها را هیچجا نمیتوانی پیدا کنی. درباره جور و ستم کریم خان مختارالسلطنه این شعر را میگوید. بعد اینها را با اسناد و مدارکی که از محمدکریم خان مختارالسلطنه و پسرش مختاری هست، میتوانی کنار هم بگذاری، تکمیل کنی وببینی تاریخ این مملکت عجب چیزی است. شهری آن بخش و قطعه از پازل در این مجموعه پازل زندگی مردم طهران قدیم را که وجود نداشته یا گم شده بوده، درست کرده است. منتها ما باید دقت کنیم هر قطعه را سر جای خودش بگذاریم. این یکی از خاصیتهای بسیار بزرگ این آدم بوده است. بسیاری دیگر از پژوهشگران و تاریخنگاران درباره تاریخ و مردم تهران قدیم نوشتههایی دارند. شما جعفر شهری را در کنار آنان در چه نسبتی میبینید؟ من همیشه افسوس مرگ این آدم را میخورم. خیلی دلم میخواست الان باشد و مینشستم با او صحبت میکردم. منوچهر ستوده، حسین کریمان و همه اینهایی که برای تهران نوشتهاند، قابل ستایشاند و دستشان را هم باید بوسید، اما هیچکدامشان جعفر شهری نمیشوند. جنس نوشتن جعفر شهری از چیزی دیگر است. یعنی کار کریمان واقعا ستودنی است؛ یک تحقیق ناب تاریخی، اما همه تاریخ نیست. آن لایه پنهان زندگی را ندارد. اصلا اینجوری من باید بگویم؛ شهری با نوشتههایش لایه پنهان زندگی مردم را نشان داد. در واقع زیر پوست تهران را برایمان هویدا کرد؟ دقیقا. چیزی را نشان داد که مردم نمیدیدند ولی در جامعه وجود داشت.روایتهایی که در تحقیقات تاریخی معمولا نمیآید.اصلا، به هیچوجه! محقق و تاریخنگار واقعی اینها را برای خودش عار میداند. اصلا ببینید وقتی انجوی شیرازی در رادیو شروع میکند به فولکلور جمع کردن، خیلیها از جمله مینوی مسخرهاش میکنند. میگوید این چه کاری است آن مردک میکند. امروز ما اهمیت فولکلور مردم را میتوانیم بفهمیم. اینها اهمیت داشته اما آقای مینوی و دیگر تاریخنگاران متوجه نبودهاند. آداب، رسوم و سنتها در یک سال و دو سال شکل نمیگیرند. بسیاری از آداب و رسوم حتما ریشه علمی دارند؛ چرا؟ چون تجربه است و نوشتههای جعفر شهری بر تجربهای مبتنی شده که از علم هزار ساله گرفته شده است. اگر تهرانی شال به کمرش میبسته و جنس شالاش حتما از پوست زیر شکم بچه شتر نر بوده، دلیل داشته است. پزشکی امروز ثابت کرده که این پشم خاصیتی ویژه دارد و نرمتر هم بوده است، به همین دلیل از آن برای شال بهره میگرفتهاند. میبینیم ضربالمثلهایی که شهری در آثارش آورده است، چقدر ناب بودهاند. مثلا کلاهاش پشم ندارد، یعنی به این معنا که کلاه طرف را بید میخورده و او اصلا حالیاش نمیشده. بید، پشم کلاه او را میخورده در حالی که کلاه همینطور روی سرش بوده است. این، حکایت آدمی است که حالیاش نیست دور و برش چه خبر بوده است. شهری، دیگر نیامده، نمیآید و قاطعانه میگویم نخواهد آمد، زیرا همه مظاهر زندگی اجتماعی مردم تهران با دگرگونیهای وحشتناک که در روابط اجتماعی، معماری و اقتصادی و همه آنچه که زندگی نام دارد پدید آمده، ویران شده است؛ دیگر زبان زایش ندارد. شما از یک کلاه صد تا ضربالمثل میتوانید دربیاورید. از یک حمام، پنجاه تا ضربالمثل، شعر و ترانه میتوانید دربیاورید. از خیلی چیزها هم همینگونه بوده است. امروز اما هیچ شغلی وجود ندارد که زایش داشته باشد و شما بتوانید یک کنایه، ضربالمثل و طعنه از آن دربیاورید. یکی از خوبی های شهری همین است که توانسته است همه اینها را از فرهنگ زندگی مردم بیرون آورده، مکتوب کند. مثلا درباره تلفن کَریِر وقتی مینویسد، این مسأله در هیچجا ثبت نشده است. چطوری شمارهها را میگرفتهاند؟ شهری قشنگ توضیح میدهد که چگونه با آن مرکز تماس میگرفتند و آن مرکز در خط میآورد. اینها را بسیار خوب توضیح میدهد. من هیچجا ندیدهام این را توضیح داده باشند. حتی خود مخابرات هم این کار را نکرده در حالی که خیلی مهم است و در تاریخچه مخابرات به کار آنها میآید. در تاریخچه رادیو چیزهایی که درباره رادیو میگوید به کارشان میآید. اصطلاحاتی مهجور که شهری در آثارش آورده است، آنهایی است که اگر او نمینوشت، جایی دیگر نمیخواندیم. فکر میکنم در این زمینهها تنها یک نفر که بتواند کمی به شهری نزدیک شود، عبدالله مستوفی باشد، صاحب کتاب «شرح زندگانی من»، البته با روایت زندگی خودش، نه با هدف نوشتن تاریخ تهران قدیم.منتها باز او هم خیلی نتوانسته وارد پوسته زندگی شود. ببین مثلا یک لایه از پوسته شهر را برداشته اما جعفر شهری دقیقا زیر پوسته شهر رفته است. در ضربالمثلها دهخدا جای خودش را دارد اما در کاربرد ضربالمثل مگر در علویه خانم یا ولنگاری یا حاج آقا مثلا میبینیم که چفت و بست ادبیات عامیانه را صادق هدایت دارد. جعفر شهری هم از این نظر فوقالعاده است. جمالزاده اصلا چنین ویژگی را ندارد. بسیاریکسانیکهپسازاوهمآمدهاند،چنیناند. خیلیهاکوشیدهاندادبیاتعامهراروایتکنندامانتوانستهاند. یکیازخوبیهایجعفرشهریآناستکه آنچه از دهان درمیآمده، نوشته است؛ «هیچچی» دو تا «چ» میگذاشت. بهش میگفتم آقا چرا تشدید نمیگذارید، میگفت بگو «هیچچی»، تو دو تا «چ» میگویی. پَین زار، پنج ریال نه، پین زار! «پ»، «ی» و «ن»! اینجوری مینوشت. میگفت آنچه از دهانات درمیآید بنویس. این میشد محاورهای!بگذار نکتهای را برایت بگویم. این از اسرار زندگی جعفر شهری است. آن خانهای که در تجریش خریده بود، پیش از او برای یک یهودی بود. میگفت از سال ١٣۵٣ دنبال این بودم که خانه را بخرم. گویا صد و پنجاه هزار تومان با آن یهودی اختلاف قیمت داشتند. شهری میگفته دو میلیون و هشتصد و پنجاه، او میگفته سه میلیون تومان! یهودی اما خانه را به آن قیمت نمیداده است تا زمستان سال ١٣۵۵ که نزد پهری آمده، می گوید بیا، دو میلیون و هشتصد و پنجاه که هیچ، من دو میلیون و هشتصد میدهم، خانه را بخر.. شهری میگفت، ماجرا را از او پرسیدم و گفتم شما یهودیها همیشه بیدلیل کاری انجام نمیدهید. گفت عنقریب است مملکت به هم بخورد، ما رفتیم …! جعفر شهری خیلی آدم خوشقلبی بود. حیوانات را بسیار دوست داشت. روزی به خانهاش رفتم ، یک پروانه به خانهاش آمده بود. در را باز کرده بود و میکوشید پروانه دربرود. یک سگ داشت که او را سندی صدا میکرد. گربهها میآمدند روی دیوار خانهاش، برایشان غذا میگذاشت. سندی میپرید اینها را بگیرد؛ سگی از جنس دوبرمن و خیلی وحشی بود. یک بار گربهای بیاحتیاطی کرد، پایین افتاد. اگر سندی گربه را میگرفت اصلا تکه و پارهاش میکرد. شهری خودش را میان گربه و سگ حائل کرد تا گربه بتواند از دیوار بالا برود. گربه از بس هراسان شده بود نمیتوانست از دیوار بالا برود. میترسید از دیوار بالا برود. شهری با یک دست سندی را نگه داشت و با دست دیگر کمک کرد گربه دربرود. وقتی تمام شد، دیدم عرق کرده بود. گفت اگر دیر جنبیده بودم این حیوان الان یک متر شده بود. در خانهاش یک درخت داشت که پیچکها دورش پیچیده بود. زمستانها هم سبز بود. درخت عصرها پر از گنجشک میشد که کلی صدامیکردند. دراتاقرابازمیکردوبهصدایاینهاگوشمیداد،میگفت چقدر صدایشان قشنگ است. خیلی دوست داشت. مواظب بود چیزی از این درخت بالا نرود و بچه گنجشکها را نخورد. خیلی خوشپوش بود. لباسهای شیک میپوشید. میگفت مادرم آرزو داشت من کراوات بزنم. سیگار و چای جزو لاینفک زندگیاش بود. یکی از عشقهایش این بود که میگفت سیگار بعد چایی، چایی بعد سیگار. میگفت دنیا را در این دو جمله خلاصه کردهاند. مصاحبه با نصر الله حدادی(بخش پایانی) منبع:شهروند